۱۰ بازی ویدیویی شگفتانگیز که در اولین برخورد افتضاح به نظر میرسند

گاهی اوقات پیش میآید که یک بازی ویدیویی شگفتانگیز در اولین برخورد و مواجهه تاثیر بسیار بدی از خود به جای میگذارد، اما در ادامه مسیر به طرز قابل توجهای بهتر میشود. در این مطلب قصد داریم تا به معرفی چنین بازیهایی بپردازیم.
شکی نیست که برداشت اولیه ما از هر چیزی اهمیت به سزایی در احساس ما نسبت به آن دارد. چه به سراغ یک مصاحبه کاری بروید، قصد انجام استند-آپ کمدی را داشته باشید یا هر چیز دیگری، باید مطمئن شوید که قوی آغاز میکنید. در غیر این صورت، در ادامه مسیر باید تقلای بیشتری کنید. این مشکل تنها مختص به انسانها نیست و مدیومهای سرگرمی هم از این مشکل رنج میبرند. یک بازی ویدیویی هم از این قاعده مستثنی نیست.
بسیاری از مخاطبان گیمینگ به عنوان راهی برای فرار از زندگی روزمره و مشکلات شخصی به سمت آن میروند. به همین سبب، رها کردن بازیهایی که از همان اول شما را جذب نمیکنند رخداد نادری نیست. هیچ کس هم نمیخواهد که زمان آزاد خود را صرف انجام فعالیتی کند که لذتبخش نیست.
در حالی که اکثر بازیهای ویدیویی سعی میکنند تا از همان ابتدا شما را درگیر کرده و پای خود نگه دارند، برخی به خاطر طیفی از دلایل مختلف، چالشبرانگیز آغاز میشوند. چه این دلیل یک بخش آموزشی طولانی یا دشوار، یک تصمیم داستانی بحث برانگیز یا صرفا طراحی ضعیف باشد، این بازیها در شروع به بازیکنان ایده درستی از خود نمیدهند. این مسئله تاسفبار است. چرا که تمام این بازیها ارزش وقت شما را دارند. البته اگر بتوانید برداشت اولیه خود از آنها را کنار بگذارید.
Metal Gear Solid 5: The Phantom Pain
از هیدئو کوجیما (Hideo Kojima) چیزی جز سخت گرفتن به بازیکن انتظار نمیرود. آخرین بازی اصلی Metal Gear Solid یک اثر تحسین شده، به شدت پیچیده و رضایتبخش در این فرنچایز نمادین محسوب میشود. این بازی بدون شک یکی از بهترین تجربهها در فرنچایز Metal Gear Solid برای هر طرفداری است. خصوصا با توجه به سیستم مخفیکاری بهبود یافته و رویکرد جهان بازی که The Phantom Pain دارد. با این وجود چند ساعت اول این بازی اصلا چنین چیزی را به شما نشان نمیدهند.
طرفداران قدیمی Metal Gear Solid بدون شک مقدمه این بازی را تحمل خواهند کرد، چرا که میدانند کیفیت آن در ادامه بهتر خواهد شد. اما برای بازیکنان تازهوارد به این سری قطعا تحمل ساعات اولیه دشوار خواهد بود. اما اگر این مقدمه را تحمل کنید، اوضاع نه تنها خوب، بلکه عالی خواهد شد.
Cruelty Squad
هر کسی که صاحب یک نینتندو سوییچ است به شما خواهد گفت که گرافیک همه چیز نیست (خصوصا آنهایی که Mortal Kombat 1 را روی این کنسول خریداری کردهاند). با این وجود، ظاهر و جلوه بصری بازی حائز اهمیت زیادی است و اگر یک بازی ظاهر جذابی نداشته باشد، بسیاری آن را قضاوت خواهند کرد. پس چه میشود وقتی یک بازی از عمد گرافیک افتضاحی را به شما ارائه دهد و سپس با مکانیکهای شوتر درگیرکننده و روایت عجیب اما جذاب، این کمبود را جبران کند؟ نتیجه اثری به نام Cruelty Squad است.
اگر این بازی را بدون دانستن نیتش شروع کنید، احتمالا به این نتیجه خواهید رسید که پول خود را هدر دادهاید. چرا که جلوههای بصری بازی میتوانند به طرز تهوعآوری بد باشند. ظاهر بازی پر از مدلهایی است که شمار پلیگان کمی دارند، به شکلی غیر طبیعی حرکت میکنند و ترکیب رنگهایشان عجیب است.
با این حال هر چه بیشتر Cruelty Squad را تجربه کنید، بیشتر غرق در جهان روانیکننده آن میشوید. این بازی طراحی مراحل قدرتمندی دارد و هماهنگی خوبی بین جلوههای بصری و گیمپلی آن شکل گرفته است. Cruelty Squad یک شوتر اول-شخص است که قصد بازسازی بازیهای سه-بعدی دهه ۹۰ خصوصا LSD: Dream Simulator را دارد. شما به خوبی میتواند اثر LSD را روی این بازی ببینید و Cruelty Squad بیشتر مثل GoldenEye روی اسید است.
اگر بتوانید از جلوههای بصری Cruelty Squad چشمپوشی کنید، با یکی از منحصر به فردترین تجارب گیمینگ خود مواجه خواهید شد.
Final Fantasy XIII
اکثر بازیهای Final Fantasy آنقدر در ساعات اولیه خود جذاب ظاهر میشوند که مجاب به تجربه ادامه دادنشان میشوید. البته Final Fantasy 13 هم وجود دارد. اثری که در آن سازندگان تصمیم گرفتهاند تا مقدمهای ۲۰ ساعته را در مقابل بازیکن قرار دهند.
Final Fantasy 13 قطعا یکی از بحث برانگیزترین شمارهها در این فرنچایز نقشآفرینی است. چیزهای زیادی از جمله سیستم Paradigm، شخصیتهای دوستداشتنی، جهان منحصر به فرد Gran Pulse و گرافیک تحسینبرانگیز برای دوست داشتن در آن وجود دارند. اما بسیاری از طرفداران سرسخت Final Fantasy بی برو برگرد از این بازی نفرت دارند. یکی از دلایل اصلی این امر ریتم بد و خستهکننده داستان بازی است.
تا شروع واقعی Final Fantasy 13 خیلی باید صبر کنید و ویژگیهای مهمی در سری Final Fantasy مثل قابلیت شخصیسازی گروه همراهان خود تا ساعتها بعد از آغاز بازی در دسترس نیست. اگر در میانه راه مشغول انجام کار سرگرمکنندهای بودید، این مورد شاید خیلی بد نمیبود؛ اما در مقدمه بازی کار خیلی جذابی از چکپوینت به چکپوینت برای شما در نظر گرفته نشده است.
Final Fantasy 13 بدون شک بازی ارزشمندی است، اما اگر به دنبال سرگرمی سریع هستید، بهتر است به دنبال نسخه دیگری در این فرنچایز بروید.
Ōkami
Okami یک اثر هنری عمیق و جذاب در مورد فولکلور و افسانههای محلی ژاپنی است. گیمپلی درگیرکننده و سبک هنری آن هم میتوانند گاها اشک شوق را در چشمان شما جمع کنند. البته این احساس وقتی بازی را به اتمام برسانید با شما خواهد بود؛ در ساعت اولیه ممکن است بیشتر به خاطر سر رفتن حوصلهتان اشک بریزید.
این اثر کلاسیکِ دورانِ پلی استیشن ۲، با بخش آموزشی شروع میشود تا شما را وارد جهان خود کند. تا اینجا همه چیز خوب به نظر میرسد. اما این مقدمه توضیحات زیاد و خستهکنندهای را مستقیما به سمت شما پرت میکند و آن قدر بین گیمپلی و دیالوگ جابهجا میشود که بعید نیست خیلی زود رو به دندان قروچه کردن بیاورید. این قرار بود یک بازی ویدیویی باشد، نه مشق. پس چرا انقدر چیز برای یاد گرفتن وجود دارد؟
طبیعتا بازیکنانی که در این مقدمه حوصله به خرج داده باشند، پاداش خود را دریافت خواهند کرد. اما اگر دیسک بازی را از پلی استیشن ۲ در آوردهاید و به سراغ بازی سرراستتری رفتهاید هم کسی شما را سرزنش نمیکند.
مورد بعدی شامل اسپویل میشود
The Last of Us Part 2
آیا The Last of Us اول را دوست داشتید؟ البته که اینطور است. همه عاشق آن بازی هستند. چه چیزی باعث شد که آن بازی را دوست داشته باشید؟ جدا از گیمپلی، پاسخ شما احتمالا رابطه مرکزی بین دو شخصیت اصلی یعنی Joel و Ellie است. پس چه خوب میشود اگر بازی دوم را با کشته شدن بیرحمانه و خشن یکی از این دو و ناتوانی کامل شما برای توقف آن آغاز کنیم!
بدون شک کشتن Joel در مقدمه بازی تصمیم جسورانهای از سوی سازندگان بوده است. این تصمیم آن قدر جسورانه است که عده زیادی از طرفداران خشمگین شده و علاقهای به ادامه بازی نداشتند. البته آنهایی که تصمیم به توقف بازی پس از این صحنه دلخراش گرفتهاند، موفق به تجربه داستان زیبای The Last of Us Part 2 در مورد بیهودگی انتقام نشدند.
Days Gone
این هم یک بازی به شدت بحثبرانگیز دیگر که هیچ کس ظاهرا نمیتواند در مورد آن به توافق برسد. آیا این بازی خوب است؟ آیا این بازی افتضاح است؟ ممکن است که به صورت همزمان هر دوی اینها باشد؟ راستش را بخواهید احتمالا همینطور است. چیزهای شگفتانگیز زیادی در Days Gone وجود دارند، اما انگار بازی قصد دارد تا اخذ تعهد کامل شما آنها را مخفی کند.
وقتی اول این بازی را آغاز میکنید، چندان شگفتزده نخواهید شد. جلوههای بصری بازی خوب هستند، اما خصوصا به هنگام عرضه، این بازی پر از مشکلات فنی بود. همچنین در ساعات اولیه بازی هیچ چیزی به شما ارائه نمیشود که این جهان باز زامبیمحور را از سایرین متمایز کند. شما با خودتان فکر خواهید کرد که صرفا با یک بازی جهان باز زامبیمحور دیگر طرفم.
با وجود اینکه Days Gone هرگز تبدیل به اثری فوقالعاده نمیشود، اما هر چه بیشتر در بازی پیشروی کنید شاهد بهبود آن خواهید بود. داستان بازی پس از چند ساعت سرانجام واقعا شروع میشود، خصوصا وقتی به منطقه Lost Lake میرسید. گانپلی متوسط بازی هم با دریافت آپگریدهای بیشتر به سطح بهتری میرسد. جهان خالی آن هم آشنا و آرامبخش میشود. آیا این بازی بینقص است؟ خیر، اما قطعا ارزش تجربه کردن را دارد.
Armored Core VI: Fires Of Rubicon
عرضه اخیر جدیدترین نسخه از فرنچایز Armored Core، با واکنشهای مثبت زیادی از سوی منتقدان و مخاطبان مواجه شده است. با این وجود، یک چیز در مورد بازی وجود دارد که باعث سر و صدای زیادی شده و آن این است که بخش آموزشی بازی همه را تار و مار کرده است.
ماموریت Illegal Entry به عنوان یک مقدمه استاندارد برای گیمپلی و مکانیکهای پیچیده بازی آغاز میشود. این ماموریت بخشهای چالش برانگیز خود را دارد، اما تقریبا همه چیز به روانی پیش میرود. اما ناگهان AH12: HC Helicopter ظاهر میشود.
این باس غولآسا به همراه خود موشکها و تیربارهای زیادی را دارد و اگر سرعت عکسالعملتان کند باشد، خیلی زود شما را با خاک یکسان خواهد کرد. به علاوه، حملات شما آسیب زیادی به آن وارد نمیکنند، این یعنی قرار است مبارزه طولانیای را پیش روی خود داشته باشید و یک اشتباه کوچک میتواند تمام زحمتهای شما تا آن نقطه را بیهوده کند.
از آن جایی که اکثر بازیکنان تا آن نقطه با مکانیکهای بازی آشنایی زیادی ندارند، این باس اعتماد به نفس همه را نابود خواهد کرد. طبیعتا رخ دادن این اتفاق در ده دقیقه اول بازی برای هیچ کس لذتبخش نیست، اما این مقدمه با برند FromSoftware همخوانی دارد.
Starfield
وقتی صحبت از Starfield، جدیدترین ساخته استودیوی بزرگ Bethesda Game Studios، میشود، به نظر میرسد که یک الگو در حال شکل گرفتن است. هر نقدی را که بخوانید یا از هر دوستی در مورد تجربهاش از بازی سوال بپرسید، احتمالا جمله «Starfield پس از X-ساعت خوب میشود» را خواهید شنید. خب، این واکنشها بیدلیل نیستند. Starfield اثری نیست که بهترین محتوای خود را از همان ابتدا در دسترس شما قرار دهد.
این اثر حماسی، شروع کندی دارد و چند ساعت اول آن به شکل دردناکی متوسط است. ایده گشت و گذار در جهانی عظیم و کهکشانهای مختلف بدون شک جذاب است، اما رسیدن به اولین رویداد در بازی که حقیقتا حماسی باشد طول میکشد. اکثر بازی در ساعات اولیه بیش از حد ساده است و محیطها و گیمپلی آن، چندان جذاب نیستند.
شما سرانجام به یک توانایی دست پیدا خواهید کرد که همه چیز را کاملا تغییر خواهد داد و به شما دلیلی برای بازی کردن میدهد. این توانایی به شما اجازه میدهد تا با روش کاملا متفاوتی با جهان بازی تعامل داشته باشید و وارد مسیر هیجانانگیزی شوید.
متاسفانه رسیدن به این نقطه، بسته به علاقه شما به ماموریتهای جانبی، بین ۵ تا ۱۵ ساعت زمان خواهد برد. به همین سبب اگر به دنبال سرگرمی سریع هستید، این بازی ممکن است مناسب شما نباشد. با این اوصاف، کسانی که حاضر به تحمل کردن این دشواریهای اولیه باشند ارزش واقعی Starfield را درک خواهند کرد.
Driver
شما میتوانید از یک کودک خردسال در مورد ملزومات یک بخش آموزشی خوب سوال کنید و احتمالا جواب قابل قبولی دریافت خواهید کرد. دانستن اینکه هدف یک مرحله آموزشی نشان دادن راه و روش بازی به بازیکن است کار دشواری نیست. پس هر کسی که این بخش آموزشی بدنام را طراحی کرده احتمالا درک درستی از اوضاع نداشته است.
بخش آموزشی بازی Driver شما را در یک پارکینگ زیرزمینی قرار میدهد و از شما میخواهد تا یک سری حرکات را در یک محدوده زمانی خیلی دشوار انجام دهید. آیا توضیحی در مورد ماهیت این حرکات و نحوه انجام دادنشان وجود دارد؟ البته که نه! پس شما مدت زیادی را صرف راندن بیهدف و امتحان کردن هر دکمهای خواهید کرد. اگر اینها به تنهایی کافی نیست، باید گفت که شما به جای چهار شهر زیبای بازی، در یک پارکینگ تاریک قرار گرفتهاید. با این اوصاف Driver اصلا برای جذب شما از همان آغاز تلاش نمیکند.
رد شدن از مرحله آموزشی کار آسانی نبود و در حالی که خود بازی ارزشش را دارد، افراد زیادی موفق به رسیدن به آن بخش اصلی نشدند.
Deadly Premonition
تمام بازیها تا اینجای کار، صرفا در ارائه یک یا دو مورد از جزئیات آغازین خود در زمینه داستان، ریتم، گیمپلی یا جلوههای بصری ضعیف ظاهر شدهاند. حالا بگذارید Deadly Premonition را به شما معرفی کنم که به نوعی موفق میشود تا تمام این گزینهها را تیک بزند. با تجربه اوایل این بازی، احتمالا به این نتیجه خواهید رسید که با یک آشغال تمامعیار طرف هستید.
Deadly Premonition برخلاف ادامه بازی به طرز دردناکی حوصله سر بر آغاز میشود. در مرحله اول شما در یک جنگل بارانی که از نظر بصری به اندازه یک آلونک متروکه جذاب است سردرگم هستید و باید با مکانیکهای تیراندازی افتضاح بازی هم دست و پنجه نرم کنید. آیا بازی از نظر بصری جذاب است؟ نه! از نظر گیمپلی چطور؟ نه! آیا حداقل با داستان خوبی سر و کار داریم؟ در ابتدای کار نه! پس چرا وقت خودمان را با این بازی تلف کنیم؟
خب، آنهایی که کمی حوصله به خرج دادهاند احتمالا پاسخ خوبی برای این سوال شما دارند. جهان دیوانهوار و لینچی Deadly Premonition مثل Twin Peaks روی کوکائین است.
منبع: WhatCulture