نگاهی به بازی Disco Elysium؛ ترکیبی از وجود و انقلاب

در این مقاله قصد داریم به مفاهیم اصلی بازی Disco Elysium و سرنوشت یک ملت شکست خورده بپردازیم.
به Revachol خوش آمدید
در بطن زندگی حقیقتی تلخ نهفته است که هیچکس نمیتواند آن را انکار کند: اینکه زندگی ذاتاً تلخمزه و بسیار تنگنظر است. چقدر غمانگیز است که میبینم همنوعان خود، فارغ از هر جبر جغرافیایی، به دنبال آرامش و شادی هستند. جای شرم ندارد که انسان برای این لحظات دست درازی میکند، چرا که شادی به همراه امید دو دلیل برای بقای ما محسوب میشوند. با این حال، اینکه چقدر این دو عنصر مهم را در زندگی حس کرده باشید، بستگی به شانس شما دارد! از آنجا که انسان در گذشته به زور شمشیر سر تعظیم فرود آورده، در جهان امروزی این سیاستهای کثیف هستند که با ظاهری نرم و دوستانه، بدون نیاز به خمیدگی گردن، مغز را به تسخیر در میآورند. جامعهای که امید داشت با یک انقلاب بزرگ خود را نجات دهد، دیگر حتی نمیخواهد توهم یک زندگی ایدهآل را داشته باشد. دیگر کسی شاد نخواهد بود، امیدی وجود ندارد، انقلاب شکست خورده و روح مردم آزرده میشود.
تمامی این جملات در وصف شهر و مردمی است که انقلابشان ثمری نداشت. حکایت مردم شهری به نام روچول. مارتینز (در واقع منطقهای از شهر روچول است که بازی در آنجا جریان دارد)، با خیابانهای پر از زباله، بناهای ویرانشده، مردمانی به ستوه آمده از نابرابری، یک روایت واقعگرایانه از زندگی را نشان میدهد. این منطقه که زمانی قلب تپنده روچول بود، اکنون سایهای از گذشته پُر شور خود را به نمایش میگذارد. آنها تصمیم گرفتند برای آینده خود وارد یک جنگ بزرگ شوند. در گذشته، روچول تحت فرمان یک خانواده سلطنتی بود. این نوع فرمانروایی تأثیر بسزایی در نابسامانی مردم داشت، به نحوی که مردم دست به شورش علیه این حکمرانی زدند. مردم خواستار مبارزه با فقر، بیعدالتی و سرنگونی این حکومت بودند. این نظام سیاسی، یعنی سلطنت مطلقه (مانند پادشاهی اسپانیا)، در گذشته حکومتی بود که به یک شخص وابسته و اداره یا آینده کشور تنها به تصمیمات او بستگی داشت. در این حالت، مردم چیزی جز عروسکهای خیمهشببازی نبودند!
شاید مردم روچول به خیال خود، مانند انقلاب فرانسه، در پایان این جنگ به حکومتی دموکراتیک۱ برسند و خودشان را از قید و بند رها سازند، اما همانطور که گفتیم، این تنها یک رویای شیرین و انقلابی شکستخورده بود. اما دلیل شکست چیست؟ چرا باید هدفی به این خوبی (برابری) شکست بخورد؟ خب، از من بشنو دوست عزیز! چه کسی میخواهد در رأس قدرت نباشد؟ مردم روچول قصد داشتند با سرنگونی حکومت سلطنتی، ایده مارکس (Karl Marx)، یعنی نظام کمونیستی (Communism) را جایگزین کنند.
یک ستاره پنجپَر وارونه که ضلع پایینی آن نشاندهنده سرنگونی حکومت است، شاخ گوزن بهعنوان نمادی از تطبیق با طبیعت، و رنگ سفید که نمایانگر صلح میباشد، همگی نماد حزب کمونیست را تشکیل میدهند.
برابری
در بازی شخصی به نام کراس مازوف (Kras Mazov) حضور دارد که ایدئولوژی او باعث انقلابهای کمونیستی میشود. او بنیانگذار مکتب مازوویانیسم (Mazovianism) است. کراس مازوف در اصل همان کارل مارکس (Karl Marx) نظریهپرداز آلمانی تبار است که با تفکر کمونیستی، مردم را به نابودی جامعه طبقاتی دعوت میکند. اگرچه شما در انتخاب حزب خود آزاد هستید (فاشیست، لیبرالیسم، مورالیسم)، اما سازندگان بازی به طرز زیرکانهای کمونیسم را به شما غالب میکنند. اگر حرفهای بنده را سند محکمی نمیدانید، کافی است به مراسم Game Award نگاهی بیندازید که سازندگان از کارل مارکس و فردریش انگلس (Friedrich Engels) تشکر میکنند. اجازه دهید بیشتر با این طرز فکر که هزاران مقاله و کتاب در وصف آن نوشته شده است، آشنا شویم تا به هسته و یکی از مفاهیم اصلی بازی بپردازیم.
کارل مارکس یکی از بزرگترین فیلسوفان، اقتصاددانان، و نظریهپردازان سیاسی تاریخ بود. او در ترییر (Trier)، در منطقهای که امروزه بخشی از آلمان است، به دنیا آمد. مارکس ابتدا در دانشگاه بن (University of Bonn) و سپس در دانشگاه برلین (University of Berlin) به تحصیل حقوق و فلسفه پرداخت. در دانشگاه برلین، تحت تأثیر فیلسوفان برجستهای مانند گئورگ ویلهلم و فریدریش هگل (Georg Wilhelm / Friedrich Hegel) قرار گرفت و به یکی از اعضای گروهی به نام هگلیهای جوان پیوست. مارکس در دهه ۱۸۴۰ به روزنامهنگاری روی آورد و سردبیر روزنامه راینیشه تسایتونگ (Rheinische Zeitung) شد. فعالیتهای انقلابی و انتقادات تند او از دولت پروس، باعث شد روزنامه تعطیل شود و مارکس مجبور به ترک آلمان شود. او به پاریس رفت و در آنجا با فردریش انگلس، همکار و دوست نزدیکش، آشنا شد. مارکس و انگلس در پاریس، بروکسل، و لندن با هم همکاری کردند و چندین اثر مهم را نوشتند. مهمترین این آثار “مانیفست۲ کمونیست” بود که در سال ۱۸۴۸ منتشر شد. این مانیفست اصول اساسی کمونیسم را بیان میکرد و به عنوان بیانیهای برای جنبشهای کارگری سراسر جهان شناخته شد.
ایدئولوژی مارکس، که به عنوان مارکسیسم شناخته میشود، شامل تحلیلهای فلسفی، اقتصادی و اجتماعی او از جامعه سرمایهداری۳ (Capitalism) و پیشنهادات او برای ایجاد یک جامعه کمونیستی است. مارکس معتقد بود که تاریخ بشر توسط نیروهای مادی و اقتصادی شکل گرفته است. او استدلال کرد که تغییرات در روشهای تولید و توزیع اقتصادی منجر به تغییرات اجتماعی و سیاسی میشوند. به عبارت دیگر، اقتصاد زیربنای جامعه است و ساختارهای اجتماعی و سیاسی (روبنا) بر اساس این زیربنا شکل میگیرند. مارکس پیشبینی کرد که طبقه کارگر در نهایت علیه سرمایهداری قیام خواهد کرد و یک انقلاب اجتماعی ایجاد خواهد کرد. او باور داشت که این انقلاب به ایجاد یک “دیکتاتوری پرولتاریا۴” منجر میشود که در آن دولت بهطور موقت برای از بین بردن طبقات اجتماعی و ایجاد برابری کامل قدرت را در دست خواهد داشت. هدف نهایی مارکس ایجاد یک جامعه کمونیستی بود که در آن طبقات اجتماعی از بین رفتهاند، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید وجود ندارد و تولید بهطور مشترک توسط همه اعضای جامعه کنترل میشود. در این جامعه، همه افراد بر اساس نیازهایشان از منابع بهرهمند میشوند.
ما انقلاب کردیم تا زندگی بهتری داشته باشیم! پس چه شد؟
انقلاب ۱۸۷۱ یا انقلاب ۱۹۱۷؟
خب رفقا (در اصطلاحات کمونیستی، رفیق به فرد همعقیده گفته میشود) تا اینجا یحتمل با این عقیده (کمونیسم) آشنا شدهاید. بازی هرچند هدف کلیشهای دارد، اما این یک بهانه خوب برای اکتشاف در یک جامعه و عقاید کمونیستی است. نمیتوان بهطور قطع بر صحت این نظریه حکم داد، اما شباهتهای بسیاری بین انقلاب روچول، انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ و اولین انقلاب کمونیستی یعنی کمون ۱۸۷۱ وجود دارد (انقلاب ۱۸۷۱ گزینه نزدیکتری است چرا که استفاده از گویش فرانسوی در بازی بیداد میکند). ابتدا به انقلاب روسیه بپردازیم. انقلابی که پس از وضعیت آشفته روسیه تزاری (Tsarist Russia) در جنگ جهانی اول و شکست در برابر ژاپن، باعث شد تا مردم نسبت به این حکومت سلطنتی قیام کنند. ولادیمیر لنین (Vladimir Lenin) رهبر حزب بلشویک۵ (Bolshevik) با دولت کرنسکی (Kerensky) که دولت موقت را پس از نیکلای دوم (Nicholas II) آخرین تزار به دست گرفته بود، اعلام جنگ کرد. بلشویکها بعدها با روی کار آمدن و کنار زدن رقیب خود یعنی حزب منشویک۶ (Menshevik) حکومت را به تصرف خود درآوردند. بلشویک پس از انقلاب به حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شد. اما نباید چنین باوری داشت که سرزمینی با این وسعت با یک انقلاب برای همیشه تحت کنترل باشد؛ انقلاب تازه شروع یک ماجراجویی بزرگ است.
همانطور که گفتیم، یکی از دلایل اصلی سقوط انقلابیون روچول، دخالت ائتلاف بینالمللی و حضور دیگر مخالفان عقیده کمونیستی بود. چنین موردی در انقلاب روسیه بسیار نمایان است. ارتش سفید (White Army) خواهان بازگشت حکومت سلطنتی و نظام سرمایهداری بود و توسط ائتلاف خارجی (شامل ۱۷ کشور!)، برای جلوگیری از این انقلاب مورد حمایت قرار گرفت. برخلاف مردم روچول که سرکوب شدند، مردم روسیه در نهایت با ارتش سرخ (Red Army)، حامی بلشویک، در این نبرد پیروز شدند.
کارل مارکس (سمت راست تصویر) عقیده خود را بر اساس انقلاب ۱۸۷۱ شکل داد
اولین انقلاب کارگری جهان در سال ۱۸۷۱ رخ داد. پس از شکست فرانسه در جنگ با پروس در سال ۱۸۷۰، نه تنها یک شکست نظامی بلکه سیلی از مشکلات در فرانسه به وجود آمد. اختلاف طبقاتی به ویژه در پاریس خشم مردم را دوچندان کرده بود و آنها دیگر تحمل چنین شرایطی را نداشتند. با توجه به ایدههای سوسیالیسم۷ (Socialisme) که گوش مردم را تیز و مغزشان را به تفکر وادار کرده بود، تأثیر قابل توجهی بر این قشر فرودست گذاشت، به نحوی که این کارگران سازماندهی و اشتیاق دوچندانی برای مبارزه پیدا کردند. سیاست دولت فرانسه در قبال این مردم ناراضی چه بود؟ به دلیل هزینههای جنگ و بازسازی کشور، دولت فرانسه تصمیم گرفت مالیات را افزایش دهد! این نشاندهنده نبود درک درست از مردمی زجرکشیده است.
کمون۸ (Commune) پاریس از ۱۸ مارس ۱۸۷۱ حکومت خود را آغاز کرد؛ این واقعاً یک حکومت مردمی بود. کارخانههایی که دیگر صاحب نداشتند به دست خود کارگران سپرده شد. سیستم آموزشی برای تمام مردم رایگان اعلام شد و برای کنار زدن یک حکومت تکقطبی، اقدام به ایجاد شوراهای محلی و کمیتههای مردمی کرد. متاسفانه این حکومت بعد از مدت بسیار کوتاهی فروپاشید.
سرکوب کمون پاریس یکی از خشونتبارترین سرکوبهای داخلی در تاریخ فرانسه بود و به “هفته خونین” معروف شد. نیروهای دولتی، به رهبری آدولف تیر، از ورسای به سوی پاریس حرکت کردند. این نیروها شامل سربازان منظم و داوطلبانی بودند که از جنگ فرانسه-پروس بازگشته بودند. در اواسط ماه مه ۱۸۷۱، نیروهای دولتی پاریس را محاصره کردند. آنها به تدریج به سمت مرکز شهر پیشروی کرده و نقاط استراتژیک را تصرف کردند. نبردهای سختی در پاریس رخ داد. نیروهای کمون تلاش کردند تا با استفاده از سنگرها و موانع، پیشروی نیروهای دولتی را متوقف کنند، اما با کمبود تجهیزات و سازماندهی مواجه بودند. نیروهای دولتی به هیچکس رحم نکردند و به شکلی بیرحمانه هر مقاومتی را در هم شکستند. هزاران نفر از اعضا و هواداران کمون در نبردها کشته شدند و هزاران نفر دیگر محاکمه و اعدام شدند. پس از پایان نبردها، هزاران نفر از اعضای کمون و هواداران آنها دستگیر شدند. بسیاری از آنها به دادگاههای نظامی سپرده شدند و به اعدام، زندان یا تبعید محکوم شدند. مردم انقلابی تا آخرین نفس برای آزادی خود جنگیدند.
در میان رنگهای گرم و سرد که حس ملانکولی۹ را القا میکنند، پرندگان سفید با پرواز خود در آسمان، امید را فریاد میزنند
بحران اگزیستانسیالیسم
احوال شخصی چون هَری (شخصیت اصلی بازی) کاملاً قابل درک است؛ شخصی که مانند همه ما در افکار خود غرق شده است. افکاری که هرکدام با دلایل مختص خود سعی دارند بر او غالب شوند. عشق شجاعت میدهد، ترس برای پیروزی به دامان شک میافتد، غم همیشه بر دشمن دیرینه خود، شادی، پیروز میشود، و بیچاره عقل که باید در میان این آشوب داخلی قضاوت کند. انسان همواره در حال جنگ و قضاوت است و عجیب اینکه این موجود بیشتر تمایل به جهانشناسی دارد تا خودشناسی که این نشات گرفته از ترس انسان در برابر حقیقت خودش است. این علاقه به شناخت و درک حقیقت، موجب گرفتاری در سیاهچالهای میشود که هر بار پرسشی شکل میگیرد، عمق آن افزوده میشود، به گونهای که یافتن یک پاسخ، سؤال جدیدی را دوباره متولد میکند.
صحبتهای بنده در واقع به یکی از مفاهیم فلسفهی اگزیستانسیالیسم۱۰ (Existentialism) اشاره دارد: بحران وجودی و جستجوی معنا. اگزیستانسیالیسم، بهویژه از دیدگاههای فیلسوفانی همچون ژان-پل سارتر (Jean-Paul Sartre) و مارتین هایدگر (Martin Heidegger)، معتقد است که انسانها در مواجهه با آشوبهای درونی و سؤالات بزرگ وجودی، باید خودشان معنای زندگیشان را پیدا کنند. در فلسفه اگزیستانسیالیسم، وجود بر ماهیت تقدم دارد؛ یعنی انسانها ابتدا وجود دارند و از طریق انتخابهای خود، هویت و معنای زندگیشان را شکل میدهند. هری نیز در این مسیر، با هر انتخابی که میکند، قدمی به سمت شکل دادن به ماهیت واقعی خود برمیدارد. او باید با پذیرش آزادی و مسئولیت خویش، از دل این آشوبها، معنایی برای زندگیاش بیابد و به خودآگاهی برسد. این تمایل به جهانشناسی و جستجوی حقیقت به جای خودشناسی، نشان میدهد که افراد بیشتر به دنبال درک جهان بیرونی هستند تا فهم درونی خود. این مسأله در اگزیستانسیالیسم نیز مطرح است، جایی که فیلسوفان تأکید میکنند که فرد باید به درون خود نگاه کند تا معنای زندگی را پیدا کند، به جای اینکه فقط به دنبال حقایق بیرونی باشد.
وجود، بیدلیل، بیهدفی و بیفایده است.
ژان پل سارتر – تهوع.
سیاهچالهی پرسشها که هر بار پاسخ به سوالی، سوالات جدیدی را به وجود میآورد، به مفهوم پوچی و بحرانهای وجودی در فلسفهی اگزیستانسیالیسم اشاره دارد. اگزیستانسیالیسم به این مسأله میپردازد که جستجوی بیپایان برای حقیقت و معنا بخشی از تجربه انسانی است. این جستجو گاهی به پوچی و بیمعنایی میانجامد، اما همین فرایند جستجو است که به زندگی انسان معنا میبخشد. بنابراین، این افکار و تأملات هری به وضوح با مفاهیم اصلی اگزیستانسیالیسم همراستا هستند، هرچند ممکن است به صورت طبیعی و از دل تجربیات شخصی وی برآمده باشند. این دیدگاهها نشان میدهند که چگونه انسانها، در مواجهه با پیچیدگیهای درونی و تلاش برای درک جهان، به دنبال ساختن معنایی برای وجود خود هستند.
رقص و کلیسا! عجب تضاد زیبایی
زندگی در توهم
زندگی، با تمام فراز و نشیبها و تلخیهایش، همچنان برای بسیاری از ما ارزش تقلا و تلاش برای یافتن شادی را دارد. انسانها ممکن است با مشکلات و چالشهای فراوانی روبرو شوند، اما همین چالشها میتوانند به ما بیاموزند که ارزش لحظات خوشی را بیشتر درک کنیم. این حقیقت در “Disco Elysium” به زیبایی به تصویر کشیده شده است، جایی که جوانان در یک کلیسای مخروبه گرد هم میآیند تا با رقصیدن از تلخیهای زندگی فرار کنند. کلیسا که زمانی مکانی مقدس و آرام بوده، اکنون به صحنهای برای شور و نشاط تبدیل شده است. تضاد میان دیوارهای شکسته و صدای موسیقی، میان گذشتهی مقدس و حالتی از شور و هیجان، بهوضوح به چشم میآید.
شادی میتواند از سادهترین چیزها نشأت بگیرد: از لبخند یک فرد عزیز، از صدای پرندگان در یک صبح بهاری، حال خوش ازبوییدن یک گل زیبا، این لحظات کوچک، روزنه های امید هستند که قلب را روشن میکنند و به ما یادآوری میکنند که زندگی، با تمام سختیهایش، همچنان زیباست. تلاش برای شادی، نوعی مقاومت در برابر غم و اندوه است. هر بار که میخندیم، هر بار که از زندگی لذت میبریم، به نوعی در برابر ناملایمات ایستادگی میکنیم. این جوانان با هر حرکت، با هر ضربآهنگ موسیقی، تلاش میکنند تا از واقعیت سخت و بیرحم زندگی روزمره فرار کنند. آنها در جستجوی لحظاتی هستند که بتوانند درد و اندوه خود را فراموش کنند و به دنیایی وارد شوند که در آن فقط حال و لحظه اهمیت دارد. در این کلیسای متروک، رقص آنها نمادی از مقاومت در برابر تلخیهای زندگی است، راهی برای بازپسگیری شادی و امید.
انسانها، با پذیرفتن تلخیهای زندگی، میتوانند به شکلی عمیقتر و اصیلتر شادی را تجربه کنند. شادی واقعی زمانی به دست میآید که بتوانیم در دل سختیها، دلایل کوچک و بزرگی برای لبخند پیدا کنیم. می دانم سخت است اما چاره چیست؟ این جستجو و تقلا برای شادی، نمادی از قدرت روح انسان است. به همین دلیل است که حتی در دنیایی غمبار، همیشه دلایلی برای شادی و لبخند وجود دارد. جوانانی که در این کلیسای ویران به رقص و شادی میپردازند، با هر حرکت و هر چرخش، روحی از مقاومت و امید را به نمایش میگذارند. زندگی چیزی جز یک تضاد نیست.
از اینکه بنده را تا انتهای مقاله همراهی کردهاید سپاسگزارم.